شنبه ۲۰ اسفند ۰۱ | ۰۷:۲۰ ۳۰ بازديد
جوردن پیترسون میگه همونقدر که به سگتون اهمیت میدین، به خودتون هم اهمیت بدین.
میگه اگه سگتون مریض بشه و دکتر براش دارو تجویز کنه، رو حرف دکتر حرف نمیزنین و فوری دارو رو تهیه میکنین و تا دونه آخر به سگتون میدین، اینطوری نیست؟ ولی چرا داروهای خودتون رو کامل نمیخورین؟
طبق نتایج تحقیقاتی حدود یک سوم مردم داروهاشون رو نه سروقت میخورن نه کامل.
و این سوال پیش میاد که چرا ما به سگ و گربهمون بیشتر از خودمون اهمیت میدیم؟
میگه یکی از دلایلش اینه که ما به نقصهای خودمون آگاهیم، خیلی وقتا از خودمون بیزاریم و
در نتیجه خودمون رو بیدلیل آزار میدیم طوری که انگار که لایق داشتن حس خوب نیستیم. ازینرو بیشتر به اطرافیان توجه میکنیم تا خودمون. این فکر بیارزش بودن که به خودمون داریم، میگه برمیگرده به گذشتهی دور و داستان آدم و حوا که از بهشت رانده شدن.
در این ماجرا، آدم و حوا نمایانگر تمامی بشر هستن، و توسط یک مار بد ذات وسوسه میشن که یک سیب ممنوعه رو بخورن. با خوردن این سیب، انسانها در طول تاریخ به عنوان موجوداتی فاسد و ضعیف تصویر شدن. در حالیکه داستان باغ عدن، مارو از جنبه.های تاریک وجودیمون آگاه میکنه
و این حس رو در ما تقویت میکنه که لیاقت حس خوب رو نداریم، میتونه طور دیگری هم ازش برداشت بشه: این فقط بشر نیست که ناقص و فاسده، بلکه کل هستی همینه. هم مار و هم بشر رو میشه به عنوان میکسی از نظم و آشوب پراکنده شده در جهان دونست.
این دو سویه بودن طبیعت رو میشه در فلسفه شرقی و بخصوص یین و یانگ هم دید:
یک جنبهی تاریک در کنار یک جنبهی روشن در حالی که هرکدوم هم یک نقطه تاریک و روشن در خودشون دارن و هیچکدوم هم بدون دیگری معنی پیدا نمیکنن.
در این قضیه، هارمونی رو میشه در بالانس کردن سالم این تاریک و روشن پیدا کرد و فرد باید به این درک برسه که پررنگ کردن هرکدوم از این جنبهها میتونه مخرب باشه. نه روشنی زیاد نه تاریکی زیاد خوب نیست. این بالانس رو از بین میبره.
برای مثال، اگر والدین بچهای رو به شدت از هرچیز 《بدی》 محافظت کنن، در حقیقت اون 《آشوب》طبیعی موجود در دنیا رو با یک نظم بیش از حد مستبدانه جایگزین کردن.
اصلا بیهودهست که سعی کنیم تا بالاترین حد ممکن آدم خوبی باشیم.
این میتونه مارو به قانون دوم پیترسون برسونه که تو کتابش با عنوان 《به خودت اهمیت بده همونقدر که به عزیزانت اهمیت میدی》 منتشر شده. به خودت اهمیت بده ولی با آشوب مبارزه نکن چون این این مبارزهای بدون برندهست. و به جای یافتن کاری که تورو خوشحال میکنه
سعی کن چیزی رو پیدا کنی که برات مفیده. مثلا تو بچگی شاید از مسواک زدن بدتون میومد اما انجام این کار برای ما مفید بوده. به عنوان یک بزرگسال هم، باید اهدافی رو تعیین و مسیری رو انتخاب کنیم که با ماهیت و افکار ما سنخیت دارن.
و سپس قدمهایی که باید برداریم و کارهایی که برای ما مفید هستن رو میتونیم تعیین کنیم.
این بخش کوتاهی از یکی از فصلهای کتاب ۱۲ قانون برای زندگی جوردن پیترسونه. حتما کتاب رو تهیه کنید و کامل بخونید.
میگه اگه سگتون مریض بشه و دکتر براش دارو تجویز کنه، رو حرف دکتر حرف نمیزنین و فوری دارو رو تهیه میکنین و تا دونه آخر به سگتون میدین، اینطوری نیست؟ ولی چرا داروهای خودتون رو کامل نمیخورین؟
طبق نتایج تحقیقاتی حدود یک سوم مردم داروهاشون رو نه سروقت میخورن نه کامل.
و این سوال پیش میاد که چرا ما به سگ و گربهمون بیشتر از خودمون اهمیت میدیم؟
میگه یکی از دلایلش اینه که ما به نقصهای خودمون آگاهیم، خیلی وقتا از خودمون بیزاریم و
در نتیجه خودمون رو بیدلیل آزار میدیم طوری که انگار که لایق داشتن حس خوب نیستیم. ازینرو بیشتر به اطرافیان توجه میکنیم تا خودمون. این فکر بیارزش بودن که به خودمون داریم، میگه برمیگرده به گذشتهی دور و داستان آدم و حوا که از بهشت رانده شدن.
در این ماجرا، آدم و حوا نمایانگر تمامی بشر هستن، و توسط یک مار بد ذات وسوسه میشن که یک سیب ممنوعه رو بخورن. با خوردن این سیب، انسانها در طول تاریخ به عنوان موجوداتی فاسد و ضعیف تصویر شدن. در حالیکه داستان باغ عدن، مارو از جنبه.های تاریک وجودیمون آگاه میکنه
و این حس رو در ما تقویت میکنه که لیاقت حس خوب رو نداریم، میتونه طور دیگری هم ازش برداشت بشه: این فقط بشر نیست که ناقص و فاسده، بلکه کل هستی همینه. هم مار و هم بشر رو میشه به عنوان میکسی از نظم و آشوب پراکنده شده در جهان دونست.
این دو سویه بودن طبیعت رو میشه در فلسفه شرقی و بخصوص یین و یانگ هم دید:
یک جنبهی تاریک در کنار یک جنبهی روشن در حالی که هرکدوم هم یک نقطه تاریک و روشن در خودشون دارن و هیچکدوم هم بدون دیگری معنی پیدا نمیکنن.
در این قضیه، هارمونی رو میشه در بالانس کردن سالم این تاریک و روشن پیدا کرد و فرد باید به این درک برسه که پررنگ کردن هرکدوم از این جنبهها میتونه مخرب باشه. نه روشنی زیاد نه تاریکی زیاد خوب نیست. این بالانس رو از بین میبره.
برای مثال، اگر والدین بچهای رو به شدت از هرچیز 《بدی》 محافظت کنن، در حقیقت اون 《آشوب》طبیعی موجود در دنیا رو با یک نظم بیش از حد مستبدانه جایگزین کردن.
اصلا بیهودهست که سعی کنیم تا بالاترین حد ممکن آدم خوبی باشیم.
این میتونه مارو به قانون دوم پیترسون برسونه که تو کتابش با عنوان 《به خودت اهمیت بده همونقدر که به عزیزانت اهمیت میدی》 منتشر شده. به خودت اهمیت بده ولی با آشوب مبارزه نکن چون این این مبارزهای بدون برندهست. و به جای یافتن کاری که تورو خوشحال میکنه
سعی کن چیزی رو پیدا کنی که برات مفیده. مثلا تو بچگی شاید از مسواک زدن بدتون میومد اما انجام این کار برای ما مفید بوده. به عنوان یک بزرگسال هم، باید اهدافی رو تعیین و مسیری رو انتخاب کنیم که با ماهیت و افکار ما سنخیت دارن.
و سپس قدمهایی که باید برداریم و کارهایی که برای ما مفید هستن رو میتونیم تعیین کنیم.
این بخش کوتاهی از یکی از فصلهای کتاب ۱۲ قانون برای زندگی جوردن پیترسونه. حتما کتاب رو تهیه کنید و کامل بخونید.